شماره ١٦٦: پيش تيغ و تير ناچارست استادن مرا

پيش تيغ و تير ناچارست استادن مرا
چون علم، ناموس لشکرهاست بر گردن مرا
صورت حال جهان زنگي و من آيينه ام
جز کدورت نيست حاصل از دل روشن مرا
چون علم مي بايدم زد غوطه در درياي تيغ
نيست بر تن گر چه غير از پيرهن جوشن مرا
برنمي تابد فروغ عاريت کاشانه ام
گل فتد از مهر و مه در ديده روزن مرا
فيض اشک گرم من خورشيد را دارد کباب
مي شود سنگ ملامت لعل در دامن مرا
در بهشت افتاد، هر کس باغ خود از خانه کرد
سينه پر داغ دارد فارغ از گلشن مرا
نيستم در انجمن غافل ز استعداد جنگ
هست چون فانوس، جوشن زير پيراهن مرا
فکر بي حاصل سرم را در گريبان غوطه داد
رستمي کو تا برآرد زين چه بيژن مرا؟
حاصل من برنمي آيد به ارباب سؤال
خوشه چين از دانه افزون است در خرمن مرا
بي قراري هاي من منزل نمي داند که چيست
نيست چون ريگ روان دلگيري از رفتن مرا
از سيه روزان چراغ عيش من روشن شود
نيست باغ دلگشا جز گوشه گلخن مرا
خار ديوارم، برومندي نمي دانم که چيست
جلوه خشکي است صائب روزي از گلشن مرا