شماره ١٦٣: پرده ظلمت نپوشد چشم حيران مرا

پرده ظلمت نپوشد چشم حيران مرا
شمع کافوري است بيداري شبستان مرا
بخيه انجم اگر بندد دهان صبح را
مي توان کردن رفو چاک گريبان مرا
ديده شيران نيستان را دعاي جوشن است
نيست پروايي ز اشک گرم مژگان مرا
دامن پاکان ندارد احتياج شستشو
اشک شبنم ديده شورست بستان مرا
هر حبابي مهره گل گردد از گرد گناه
بحر رحمت از کرم شويد چو دامان مرا
از سيه روزي نيم غمگين که چون موج سراب
شب کند شيرازه، اوراق پريشان مرا
صائب از انديشه سامان دل من فارغ است
آن که سر داده است، خواهد داد سامان مرا