شماره ١٦٢: چهره شد نيلوفري از سيلي اخوان مرا

چهره شد نيلوفري از سيلي اخوان مرا
خوش گلي آخر شکفت از گلشن احزان مرا
تيغ بر فرقم زنند و گوهر از دستم برند
چون صدف شد دشمن جان گوهر رخشان مرا
دل چو رو گرداند، بر گرداندن او مشکل است
روي دل تا برنگرديده است، بر گردان مرا
ذوق همچشمي ندارد شهرتم با آفتاب
گرد عالم از چه دارد چرخ سرگردان مرا؟
هر که بر من پرده پوشد خويش را رسوا کند
من نه آن شمعم که بتوان داشتن پنهان مرا
نيستم پيراهن يوسف، چرا هر جا روم
خون تهمت مي چکد از گوشه دامان مرا؟
نيست صائب در خرابات مغان دريا دلي
تا به يک ساغر کند شرمنده احسان مرا