شماره ١٥٨: از بهار افزود شور عشق چون بلبل مرا

از بهار افزود شور عشق چون بلبل مرا
خامه مشق جنون گرديد چوب گل مرا
صحبت طفلان بود ديوانه را باغ و بهار
دامن پر سنگ باشد دامن پر گل مرا
با پريشان خاطري از وسعت مشرب خوشم
چشمه ها پنهان بود در موجه سنبل مرا
مي شوند از زودرفتن ها، گرانان خوشگوار
نيست از سيل بهاران شکوه اي چون پل مرا
پاي طاوس از پر طاوس باشد بي نصيب
نيست غير از خارخاري زان رخ گلگل مرا
خواب من هر چند از رطل گران سنگين ترست
شيشه مي، مي کند بيدار از قلقل مرا
گل چو شبنم رو نمي پوشد ز چشم پاک من
مي برد با خود به سير گلستان بلبل مرا
معني رنگين شراب لاله رنگ من بس است
نيست صائب ديده حسرت به جام مل مرا