داغ رسوايي خدادادست منصور مرا
هست تمغاي تجلي لاله طور مرا
در تلاش خاکساري دارم آتش زير پا
گر سليمان جا به دست خود دهد مور مرا
حد شرعي، مست بي حد را نمي آرد به هوش
نيست پروايي ز چوب دار منصور مرا
در نمکدان از نمکزاري چه گنجد، ظاهرست
برنتابد تنگناي آسمان شور مرا
پرتو منت کند دلهاي روشن را سياه
مي کشد دست حمايت شمع مغرور مرا
تاک نتواند به چندين دست در زنجير داشت
باده شوخ من و صهباي پر زور مرا
باغبان سنگدل را ديدن من مي گزد
گر چه رزق از نکهت گلهاست زنبور مرا
کوشش ظاهر حجاب کعبه مقصود بود
رفتن دل ساخت کوته منزل دور مرا
برنياورد از گداچشمي طمع را ملک چين
کاسه دريوزه از چيني است فغفور مرا
نور من چون برق صائب پرده سوز افتاده است
ابر چون پنهان تواند ساختن نور مرا؟