شماره ١٣٩: چون ز دنيا نعمت الوان هوس باشد مرا؟

چون ز دنيا نعمت الوان هوس باشد مرا؟
خون دل چندان نمي يابم که بس باشد مرا
مد آهم، سرکشي با خويشتن آورده ام
نيستم آتش که رعنايي ز خس باشد مرا
از دل صد پاره، گر صد سال در اين خاکدان
زنده مانم، پاره اي هر سال بس باشد مرا
تا نياسايد نفس از رفتن و باز آمدن
رفتن و باز آمدن در هر نفس باشد مرا
ترک افغان مي کنم، تا چند در اين کاروان
چون جرس فرياد بي فريادرس باشد مرا؟
گر چه عمري شد ز مردم خويش را دزديده ام
در سر هر کوچه اي چندين عسس باشد مرا
گر ز دل بيرون دهم خاري که دارم در جگر
آشيان آماده در کنج قفس باشد مرا
زنده مي دارم به هر نوعي که باشد خويش را
گر چو آتش از جهان يک مشت خس باشد مرا
باد صائب دعوي آزادگي بر من حرام
گر به جز ترک هوس در دل هوس باشد مرا