شماره ١٢٤: التفات زاهدان خشک، تر سازد مرا

التفات زاهدان خشک، تر سازد مرا
گرمي افسردگان افسرده تر سازد مرا
اشک نيسانم، گدايي دارم از بحر گهر
چون صدف دامان پاکي، تا گهر سازد مرا
معني دور، از لباس لفظ مي گردد جدا
مختصر کي اين جهان مختصر سازد مرا
شعله بي باک را از چوبکاري باک نيست
چوب گل از بوي گل ديوانه تر سازد مرا
ناخن فولاد دارم در گشاد کارها
بوي خون صاحب جگر چون نيشتر سازد مرا
بحر را تلخي ز آفت ها دعاي جوشن است
تلخرويي از حلاوت بيشتر سازد مرا
رشته عمرم به اندک فرصتي گردد گره
گر چنين بي تاب، آن موي کمر سازد مرا
جذبه دريا بود صائب دليل سيل من
کي ره خوابيده دلگير از سفر سازد مرا؟