شماره ١٢١: خلق خوش در نوبهار عافيت دارد مرا

خلق خوش در نوبهار عافيت دارد مرا
خاکساري در حصار عافيت دارد مرا
تا چه بدمستي ز من سرزد که دور روزگار
در کشاکش از خمار عافيت دارد مرا
آسمان گر از خزان درد پامالم کند
به که سرسبز از بهار عافيت دارد مرا
تا سبو بر دوش دارم از خمار آسوده ام
ميکشي در زير بار عافيت دارد مرا
صبح محشر شور در عالم فکند و همچنان
آسمان اميدوار عافيت دارد مرا
شکر زنجير جنون بر گردن من واجب است
مدتي شد در حصار عافيت دارد مرا
اهل دردي نيست صائب زين همه دردي کشان
تا به جامي شرمسار عافيت دارد مرا