شماره ١٠٠: با زمين گيري به منزل مي رسانم خلق را

با زمين گيري به منزل مي رسانم خلق را
در بيابان طلب سنگ نشانم خلق را
سينه بي کينه اي دارم که چون زنبور شهد
مي شود شيرين دهان از کسر شانم خلق را
مي کنند از من تهي پهلو چو تيغ آبدار
گر چه از طبع روان، آب روانم خلق را
اين گرانجانان سزاوار سبکباري نيند
ورنه از يک ناله از خود مي رهانم خلق را
نيست از يوسف به جز حسرت نصيب مفلسان
از بهاي خويش بر خاطر گرانم خلق را
چون شراب تلخ، صائب نيست بي کيفيتي
حرف تلخي کز نصيحت مي چشانم خلق را