شماره ٨٠: نوش اين غمخانه در دنبال دارد نيش را

نوش اين غمخانه در دنبال دارد نيش را
شکوه اي از تلخکامي نيست دورانديش را
سوز دل از دست مي گيرد عنان اختيار
شمع نتواند گره زد اشک و آه خويش را
خال مشکين است ازان سيب ذقن ظاهر شده؟
يا شب قدري است گرد آورده نور خويش را
حاصلي غير از جگر خوردن ندارد راستي
نان به خون تر مي شود صبح صداقت کيش را
پيش پاي فکر رنگين هيچ راهي دور نيست
چون حنا يک شب به هندستان رساند خويش را
مي رود از کوته انديشي به استقبال مرگ
بي ضرورت مي دواند هر که اسب خويش را
گر چه مي سازند خود را ديگران در خانه جمع
گم کند در خانه آيينه خودبين خويش را
پاس همراهان کاهل سنگ راه من شده است
ور نه صائب من به منزل مي رساندم خويش را