شماره ٧٩: چند بتوان خاک زد در چشم، عقل و هوش را؟

چند بتوان خاک زد در چشم، عقل و هوش را؟
يا رب انصافي بده آن خط بازيگوش را
کار من با سرو بالايي است کز بس سرکشي
مي شمارد حلقه بيرون در، آغوش را
از جهان بي خودي پاي تزلزل کوته است
نيست پرواي قيامت عاشق مدهوش را
زير گردون سبک جولان چه عاجز مانده اي؟
مي توان برداشتن از جوشي اين سرپوش را
روزگاري شد ز جوش گفتگو افتاده ام
کيست صائب تا به حرف آرد من خاموش را؟