شماره ٧٨: بر جگر تا خورده ام نيش خمار نوش را

بر جگر تا خورده ام نيش خمار نوش را
مي کنم با درد سودا باده سرجوش را
مهر بر لب زن که در خون غوطه (ور هرگز نساخت)
زخم دندان پشيماني لب خاموش را
چون صدف هر کس به غور بحر خاموشي رسيد
کاسه دريوزه سيماب سازد گوش را
بازي همواري ظاهر مخور از دشمنان
نان سوزن دار پيش افکن سگ خاموش را
اي ردا از دوش من بردار دست التفات
کرده ام وقف سبوي مي پرستان دوش را
کلک شکربار صائب بر سر شور آمده است
تنگ شکرساز يکسر پرده هاي گوش را