شماره ٧٢: هر خسي قيمت نداند ناله شبخيز را

هر خسي قيمت نداند ناله شبخيز را
خسروي بايد که داند قدر اين شبديز را
خامشي دريا و گفت و گو خس و خاشاک اوست
پاک کن از خار و خس اين بحر گوهر خيز را
دفتر گل را به آب چشم خواهد پاک شست
گر ببيند بلبل آن رخسار شبنم خيز را
تيزي مژگان او گفتم شود از خواب کم
خواب سنگين شد فسان آن دشنه خونريز را
عشق خونخوار از دل پرخون فزون گيرد خبر
بيش دارد پاس ساقي ساغر لبريز را
شوکت شاهي سبک سنگ است در ميزان عدل
عشق مي گيرد به خون کوهکن پرويز را
در قيامت کشته ناز تو مي غلطد به خون
برنيايد زود خون از زخم، تيغ تيز را
در بهار سرخ رويي همچو جنت غوطه داد
فکر رنگين تو صائب خطه تبريز را