شماره ٧٠: شد غرور حسن از خط بيش آن طناز را

شد غرور حسن از خط بيش آن طناز را
بوي اين ريحان گران تر کرد خواب ناز را
انتظار صيد دارد زاهدان را گوشه گير
نيست از سيري، ز دنيا چشم بستن باز را
در هواي رستگاري نيست بال افشانيم
مي کنم از بال بيرون قوت پرواز را
آنچنان کز برگ گل گرديد رسوا بوي گل
پرده بسيار من بي پرده کرد اين راز را
از هدف گرد خدنگ گر مرو ظاهر شود
هست خاکستر ز دلها شعله آواز را
نيست پروا عشق را از نخوت ارباب عقل
مستي کبکان فزايد جرأت شهباز را
کرد صائب عيبجويان را به کم حرفي خموش
از خموشي شمع مي بندد دهان گاز را