شماره ٦٠: عشق کو تا گرم سازد اين دل رنجور را

عشق کو تا گرم سازد اين دل رنجور را
در حريم سينه افروزد چراغ طور را
حيرتي دارم که با اين نشأه سرشار عشق
دار چون بر دوش خود دارد سر منصور را
چند از هر کوکبي نيشي به چشم من خورد؟
وقت شد کآتش زنم اين خانه زنبور را
اي مسيحا از علاجم دست کوته کن که نيست
صندلي از لاي خم بهتر سر مخمور را
چون ز دل آمد غبار خط مشکين ترا؟
کز نظر پنهان کند دلخوش کن صد مور را