شماره ٥٥: کجروي بال و پر سيرست بد کردار را

کجروي بال و پر سيرست بد کردار را
راستي سنگ دل رفتار باشد مار را
کاش بند حيرتي بر دست گلچين مي گذاشت
آن که مي بندد به روي من در گلزار را
هر سري دارد درين بازار سوداي دگر
هر کسي بندد به آيين دگر دستار را
مي کند از طوق قمري دام ها در خاک، سرو
تا به دام آرد مگر آن سرو خوش رفتار را
رشته ها همتاب چون شد، زود مي گردد يکي
با ميان اوست پيوند دگر زنار را
اين سر زلف پريشاني که دارد بوي گل
مي کند ناسور، زخم رخنه ديوار را
يا خط عنبرفشان، يا زلف مشکين مي شود
پاي رفتن نيست دود آتش رخسار را
از فروغ گوهر خود، زود صائب راز عشق
مي گذارد نعل در آتش لب اظهار را