ره مده در خط مشکين، شانه شمشاد را
کس قلم داخل نمي سازد خط استاد را
سرو از فرياد قمري ترک رعنايي نکرد
نيست از حال گرفتاران خبر آزاد را
زينهار ايمن ز نيرنگ خشن پوشان مشو
کز خس و خارست منزل بيشتر صياد را
روي سخت آسمان را امتحان در کار نيست
چند بر دندان زني اين بيضه فولاد را
عاشقان را شکوه اي از سختي ايام نيست
مهره موم است کوه بيستون فرهاد را
سيل را جوش بهاران مي کند مطلق عنان
حسن در ايام خط افزون کند بيداد را
خنده بي درد سازد دردمندان را ملول
سير گلشن مي کند غمگين دل ناشاد را
در گشاد کار خود مشکل گشايان عاجزند
شانه نتواند گشودن طره شمشاد را
از قبول سکه گردد سيم و زر صاحب رواج
از هوا گيرد هنرور سيلي استاد را
سايلان را مي کند گستاخ اميد جواب
سيل در کهسار از حد مي برد فرياد را
از خرابي مي شود دل صاحب گنج گهر
نيست معماري به از ويراني اين بنياد را
خاکيان صائب چه مي کردند در اين تنگنا؟
گر فضاي دل نبودي عالم ايجاد را