شماره ٤٥: ره مده در خط مشکين، شانه شمشاد را

ره مده در خط مشکين، شانه شمشاد را
نيست حاجت حک و اصلاحي خط استاد را
نيست ممکن يک نظر خود را تواند سير ديد
گر کند آيينه شيرين تيشه فرهاد را
طوق منت، گردن فرمانبران را لايق است
ترک احسان است احسان مردم آزاد را
شاد باشيد اي نوآموزان که روي سخت من
توبه داد از سخت رويي سيلي استاد را
زخميان تيغ او بر يکدگر دارند رشک
گر چه خط يکدست باشد خامه فولاد را
چون گره تر شد، به آساني گشودن مشکل است
باده هيهات است بگشايد دل ناشاد را
ساعت سنگين نگيرد پيش سيل حادثات
از سبک مغزي چه محکم مي کني بنياد را؟
پايداري نيست در آب و گل بنياد ظلم
مي کند ويران نسيمي خانه صياد را
يک ره اي آتش به فرياد سپند من برس
در گره تا چند بندم ناله و فرياد را
امتحان کردن سپهر آهنين دل را بس است
چند بر دندان زني اين بيضه فولاد را
عقل در اصلاح ما بيهوده کوشش مي کند
نيست پرواي پدر، مجنون مادرزاد را
مي کند خاک بيابان عدم را توتيا
هر که صائب ديده باشد عالم ايجاد را