شماره ٤٤: غمزه اش افزود در ايام خط بيداد را

غمزه اش افزود در ايام خط بيداد را
زنگ زهر جانستان شد تيغ اين جلاد را
حسن بي رحم است، ورنه دود تلخ آه من
آب گرداند به چشم آيينه فولاد را
ساده لوحي بين که مي خواهم شکار من شود
حلقه چشمي که در دام آورد صياد را
آتشين رويي که من در زلف او دل بسته ام
پنجه خورشيد سازد شانه شمشاد را
پنجه مژگان گيرايي که من ديدم ازو
زر دست افشار سازد بيضه فولاد را
آتش گل گر به اين دستور گردد شعله ور
سرمه سازد در گلوي بلبلان فرياد را
صائب از روي ارادت هر که تن در کار داد
مي کند دست نوازش سيلي استاد را