شماره ٣٩: در طلب سستي چو ارباب هوس کردن چرا؟

در طلب سستي چو ارباب هوس کردن چرا؟
راه دوري پيش داري، رو به پس کردن چرا
شکر دولت سايه بر بي سايگان افکندن است
اين هماي خوش نشين را در قفس کردن چرا
در خراب آباد دنياي دني چون عنکبوت
تار و پود زندگي دام مگس کردن چرا
در ره دوري که مي بايد نفس در يوزه کرد
عمر صرف پوچ گويي چون جرس کرد چرا
جستجوي گوهري کز دست بيرون مي رود
همچو غواصان به جان بي نفس کردن چرا
پاس شان خويش بر اهل بصيرت لازم است
چشمه سار شهد را دام مگس کردن چرا
مي شود فريادرس فرياد چون گردد تمام
بخل در فرياد با فريادرس کردن چرا
مي توان تا مد آهي از پشيماني کشيد
لوح دل را تخته مشق هوس کردن چرا
جوش گل هر غنچه را منقار بلبل مي کند
در بهار زندگي از ناله بس کردن چرا
همچو طفل خام در بستانسراي روزگار
کام تلخ از ميوه هاي نيمرس کردن چرا
وحشت آباد جهان را منزلي در کار نيست
آشيان آماده در کنج قفس کردن چرا
هر که پاک است از گناه، آسوده است از گير و دار
گر نه اي خائن، مدارا با عسس کردن چرا
زندگاني با خسيسان مي کند دل را سياه
آب حيوان را سبيل خار وخس کردن چرا
ترکش پر تير از رنگين لباسي شد هدف
همچو طفلان جامه رنگين هوس کردن چرا
در ره دوري که برق و باد را سوزد نفس
خواب آسايش به اميد جرس کردن چرا
در تجلي زار چون آيينه کوتاه بين
اقتباس روشنايي از قبس کردن چرا
نفس بد کردار صائب قابل تعليم نيست
اين سگ ديوانه را چندين مرس کردن چرا؟