شماره ٣٤: حسن بي پروا به فرمان هوس باشد چرا؟

حسن بي پروا به فرمان هوس باشد چرا؟
برق عالمسوز در زنجير خس باشد چرا
باده پر زور، کار سنگ با مينا کند
مست را انديشه از بند عسس باشد چرا
تا هوا ابر و چمن پر گل بود، از زهد خشک
آدمي در چار ديوار قفس باشد چرا
دامن غواص پر گوهر شد از پاس نفس
اينقدر غافل کس از پاس نفس باشد چرا
تا به خاموشي توان سنگ نشان گشتن، کسي
در قطار هرزه نالان چون جرس باشد چرا
تا کسي دريا تواند گشتن از ترک هوا
چون حباب پوچ در بند نفس باشد چرا
آن که کوه قاف چون عنقا بود يک لقمه اش
بر سر خوان ها طفيلي چون مگس باشد چرا
اين جواب آن غزل صائب که مي گويد حکيم
تا نفس باشد، کسي بي همنفس باشد چرا؟