شماره ٩: مي شوند از سرد مهري دوستان از هم جدا

مي شوند از سرد مهري دوستان از هم جدا
برگها را مي کند باد خزان از هم جدا
قطره شد سيلاب و واصل شد به درياي محيط
تا به کي باشيد اي بي غيرتان از هم جدا
گر دو بي نسبت به هم صد سال باشند آشنا
مي کند بي نسبتي در يک زمان از هم جدا
در نگيرد صحبت پير و جوان با يکدگر
تا به هم پيوست، شد تير و کمان از هم جدا
مي پذيرد چون گلاب از کوره رنگ اتحاد
گر چه باشد برگ برگ گلستان از هم جدا
تا ترا از دور ديدم، رفت عقل و هوش من
مي شود نزديک منزل کاروان از هم جدا
تا چو زنبور عسل در چشم هم شيرين شوند
به که باشد خانه هاي دوستان از هم جدا
در خموشي حرفهاي مختلف يک نقطه اند
مي کند اين جمع را تيغ زبان از هم جدا
پيش ارباب بصيرت گفتگوي عشق و عقل
هست چون بيداري و خواب گران از هم جدا
گر چه در صحبت قسم ها بر سر هم مي خورند
خون خود را مي خورند اين دوستان از هم جدا
نيست ممکن آشنايان را جدا کردن ز هم
مي کند بيگانگان را آسمان از هم جدا
لفظ و معني را به تيغ از يکدگر نتوان بريد
کيست صائب تا کند جانان و جان از هم جدا؟