شماره ٨: گر چه باشند آن دو زلف مشکبار از هم جدا

گر چه باشند آن دو زلف مشکبار از هم جدا
نيستند اما به وقت گير و دار از هم جدا
مستي و مخموري از هم گر چه دور افتاده اند
نيست در چشم تو مستي و خمار از هم جدا
لرزد از بيم جدايي استخوانم بند بند
هر کجا بينم فلک سازد دو يار از هم جدا
نشأه و مي را نمايد با کمال اتحاد
از نگاهي چشم شور روزگار از هم جدا
يک دل صد پاره آيد عارفان را در نظر
گر چه باشد برگ برگ لاله زار از هم جدا
سر به يک جا مي گذارد اين دو راه مختلف
مي نمايد گر به صورت زلف يار از هم جدا
متحد گردند با هم، چشم چون بر هم نهند
هست اگر جان هاي روشن چون شرار از هم جدا
از دل روشن، علايق را شود پيوند سست
ماه مي سازد کتان را پود و تار از هم جدا
چند باشيم از حجاب عشق و استغناي حسن
در ته يک پيرهن، ما و نگار از هم جدا؟
آشنايي هاي ظاهر، پرده بيگانگي است
آب و روغن هست در يک جويبار از هم جدا
غافلي از پشت و روي کار صائب، ور نه نيست
چون گل رعنا، خزان و نوبهار از هم جدا