بر آن رخ نقطه خالش بسيط است
که اصل مرکز دور محيط است
از او شد خط دور هر دو عالم
وز او شد خط نفس و قلب آدم
از آن حال دل پرخون تباه است
که عکس نقطه خال سياه است
ز خالش حال دل جز خون شدن نيست
کز آن منزل ره بيرون شدن نيست
به وحدت در نباشد هيچ کثرت
دو نقطه نبود اندر اصل وحدت
ندانم خال او عکس دل ماست
و يا دل عکس خال روي زيباست
ز عکس خال او دل گشت پيدا
و يا عکس دل آنجا شد هويدا
دل اندر روي او يا اوست در دل
به من پوشيده شد اين راز مشکل
اگر هست اين دل ما عکس آن خال
چرا مي باشد آخر مختلف حال
گهي چون چشم مخمورش خراب است
گهي چون زلف او در اضطراب است
گهي روشن چو آن روي چو ماه است
گهي تاريک چون خال سياه است
گهي مسجد بود گاهي کنشت است
گهي دوزخ بود گاهي بهشت است
گهي برتر شود از هفتم افلاک
گهي افتد به زير توده خاک
پس از زهد و ورع گردد دگر بار
شراب و شمع و شاهد را طلبکار