حکيمي گفت: هر گاه بدانشي دست يافتي، نور آن دانش به تيرگي گناهان خاموش مساز چه در آن صورت، روزي که دانشمندان به نورد دانش خويش راه سپرند، تو در تاريکي ماني.
از پيامبر (ص) نقل است که فرمود: خيانت آدمي در زمينه ي دانش شديدتر از خيانت وي در زمينه ي مال است.
|
|
بنزد سرور ما جعفر بن محمد الصادق (ع) اين گفته ي پيامبر (ص) را نقل کردند که نگريستن بروي دانشمند عبادت است.
وي فرمود: منظور آن دانشمندي است که هر گاه برويش نگري. تا بياد عقبي افکند. و کسي که چنين نبود، نگريستن بروي وي فتنه است.
از پيامبر (ص) نقل است که: دانشمندان تا آن زمان که آميزش با سلطان پيشه نکرده اند، امينان پيامبران بر مردمان اند. اما آن گاه که با ايشان آميزش کردند و بکار دنيا پرداختند. به پيامبران خيانت کرده اند، از اين رو از ايشان برحذر باشيد.
|
|
نيز از پيامبر(ص) نقل است که به ياران فرمود: دانش بياموزيد و بدان آرامش و بردباري فراگيريد. و از دانشمندان زورگو مباشيد که دانشتان را بر نادانيتان پيشي نباشد.
|
|
نيز از عيسي که بر او و پيامبر ما سلام بادا روايت شده است که: مثل دانشمند بد چونان سنگي است که در دهانه ي نهري فرو افتاده است، نه خود از آن نهر سيراب مي شود و نه ميگذارد که آب، مزارع را سيراب کند.
|
|
از سخنان مرموز حکيمان است که، بهار هرگز از جهان محو نمي شود.
معناي اين عبارت آن است که تحصيل کمال همه وقت، چه هنگام جواني چه هنگام پيري ممکن است. از اين رو بازنشستن از اکتساب فضيلت در هيچ زمان شايسته نيست.
در همين زمينه، شاعر چه نيکو سروده است
اينک بهار است اي دوست، دست من از جام باده تهي مدار و دلم را درمان ساز.
اکنون، بلبل است که ميخواند و گويد، هان بهوش باشيد عمر گذشت و آنچه گذشت باز نيايد.
|
|
مردي گفت: سخت ترين چيزها آن است که آدمي بچيزي دست يابد که آن را نمي خواهد. حکيمي سخن او بشنيد و بگفت: سخت تر از آن، اين است که آن را که خواهد بدست نياورد.
|
|
سقراط را پرسيدند، کدام درنده نيکوتر است؟ گفت: زن.
|
|
حکيمي بر سر در خانه اش نوشته بود، شر وارد خانه ام نشود. حکيمي ديگر او را ديد گفت: پس همسرت کجا وارد شود؟
|
|
حکيمي گفت: زن سرا پا شر است، و شرتر او آن که شخص از او ناگزير است.
|
|
از سخنان ارسطو: اگر خواهي بداني که آدمي تواند شهوات خويش ضبط کند، بنگر آيا قادر بضبط زبان خويش هست؟
|
|
نيز از هم اوست: روح در بدن نيست بل بدن در روح است. چرا که روح وسيع تر از جسم است.
|
|
عثمان بن عفان رضي الله عنه همياني سيم با بنده اي بنزد ابوذر غفاري رضي الله عنه گسيل داشت و به برده گفت، اگر وي اين از تو بستاند، آزادي.
غلام هميان به نزد ابوذر آورد و اصرار بسيار کرد.اما او نپذيرفت. غلام گفت: آن را بپذير، آزادي من در آن است. ابوذر پاسخ داد: بلي اما بندگي من در آن است.
|
|
اول گام در مقامات هشياري، بيداري از خواب آلودگي غفلت است. پس از آن توبه است که خود بازگشت به خداوند پس از گريز از اوست.
سپس ورع و پرهيزگاري است، اما پرهيز اهل شريعت از محرمات است و پرهيز اهل طريقت از شبهات. پس از آن محاسبه است يعني شمارش آنچه بين آدمي و نفس او نيز بين او و ديگر آدميان همي گذرد.
بعد از آن ارادت است يعني ميل به حصول مراد با جد و جهد بسيار. پس از آن زهد است، يعني ترک دنيا و حقيقتش بيزاري از غير مولي است.
بعد از آن فقر است يعني خالي ساختن دل از محبت آنچه دست از او تهي است. و فقير آن کس است که بداند بر هيچ چيز توانا نيست. سپس صدق است، يعني يکسان بودن نهان و آشکار.
|
|
بعد از آن بردباري است و آن اجبار نفس به چيزهائي است که آنها را ناخوش دارد. آنگاه تصبر است يعني زبان شکايت بربستن و نفس را سرکوب کردن.
|
|
بعد از آن رضا يعني خشنودي به بلاياست. در پي آن اخلاص است يعني راندن خلق از کار حق و بعد از آن توکل است يعني اعتماد کردن در تمامي امور به حق سبحانه و دانستن اين که هر چه او اختيار کند، خير است.
|
|
از خطبه هاي امير مؤمنان عليه السلام: اي مردم، شما جانشينان آن کسانيد که بگذشته اند، اقوامي که از شما قدرتمندتر و وسيع تر بودند.
اما پابرجاترينشان از بيخ و بن برافتاد و محکم ترين دستاويزشان بديشان پشت کرد. قدرت عشيره بي نيازشان نساخت و بذل فديه از ايشان مقبول نيفتاد.
از اين رو پيش از آن که مرگ ناگهاني دريابدتان توشه ي راه ارواح خويش فراهم سازيد. چرا که بيش از اين سخت از آماده ساختن خويش غافل مانده ايد.
|
|
خطبه ي ديگر از امير مؤمنان (ع): پيش از آن که محاسبه تان کنند، خود به محاسبه ي خويش پردازيد. و پيش از آن که به عذاب گرفتار آئيد. خويشتن را مهياي راه سازيد.
پيش از آن که برنج اندر افتيد توشه ي راه برگيريد. چرا که آن سراي جايگاه داد و دادگستري بحق است. و آن کس که در پرهيز دادن پيشي گرفته است، بس معذور بود.
|
|
خطبه ي ديگر از امير مؤمنان کرم الله وجهه: هان مردم! از آن کسان مباشيد که دنياي زود گذر ايشان را فريفت و آرزوها مغرورشان ساخت و بدعت ها خيره شان ساخت.
و از اين رو به دنيائي زودگذر تکيه داشتند که زود بديگران انتقال يابد. چرا که از دنياي شما در مقام قياس با آنچه گذشته، اندک زماني بيش باقي نمانده است که براي خواباندن چهارپائي کافي است يا بربستن پستان چهارپاي شيردهي. پس بکدامين سو مايل ميگرديد و انتظار چه چيز را مي کشيد؟
بخدا سوگند حال شما چنان است که آنچه از دنيا بهره برده ايد، گوئي نبوده و آنچه در آن دنيا بدان خواهيد رسيد، هميشگي خواهد بود.
پس، براي رفتن بدان دنيا سخت آماده شويد و براي سفر نزديک توشه فراهم سازيد. و بدانيد که هر انساني بدانچه که پيش فرستد پيش است و بر آنچه پشت سر نهاده پشيمان.
|
|
خطبه ي ديگر از امير مؤمنان (ع): دنيا سر منزل فنا و خانه ي عاريت و رنج است. روان سعادتمندان از وي دل برکنده است و تيره بختان بنا خشنودي از آن ببريده اند.
سعادتمندترين مردم کسي است که از آن روي بتابد و بدبخترين مردم کسي است که بدان راغب بود. آن کس که دنيا را ناصح پندارد، نيرنگ خورد و آن کس که فرمانش برد، گمراه شود. آن مرد که بدان دل نهد هلاک شود و آن کس که از آن رو تابد، پيروز شود.
خوشا بحال آن بنده که بدنيا از خداوند بهراسد و خويشتن را پند دهد و پيش از آن که دنيا وي را به آخرت تحويل دهد و نتواند در اين خاکدان تيره به نيکي هاي خويش افزايديا از بديهاي خويش کاهد، انجام خواش هاي نفس بتأخير افکند. تا سرانجام برخيزد و به بهشت رود که نعمتي جاودانه است يا به آتشي که عذابي ديرينه.
|
|
خطبه ي ديگر از امير مؤمنان (ع): هان مردم، خويشتن را به فرمانبرداري حق سبحانه زينت دهيد. جامه ي ترس خداوند در پوشيد، دنياي باقي را بهر خود برگزينيد و کوشش خويش براي استقرار خود در آنجا بکار زنيد.
هان بدانيد که بزودي بدان سراي خواهيد شتافت و بنزد خداوند خواهيد شد، جائي که جز عمل صالحي که پيشش فرستاده باشيد، يا ثوابي که ذخيره اش ساخته باشيد بکار نيايد. نيز بدانيد که شما بدان اندازه که نيکي را پيش فرستاده باشيد، پيشي داريد و برآنچه کرده ايد پادافراه بينيد.
زنهار مبادا که آرايش هاي دنياي درون شما را بفريبد و از درجات عالي فردوس بازدارد. چنان کنيد که گوئي پرده ها يکسو شده، ترديدها از ميان رفته، و هر کس به جايگاه خويش رسيده و اقامتگاه و بازگشت خويش شناخته.
|
|
حکيمي گفت: اگر خواهي بداني که مرد مال خويش از کجا حاصل کرده است، بنگر در چه چيز مصرفش مي دارد. دانشمندي در آموختن دانش بديگران چشم تنگي ميکرد.
وي را گفتند: خواهي مرد و دانش تو با تو در گور شود. گفت: اين حال را بيش از آن دوست دارم که دانش را به نااهل سپارم.
|
|
شيخ علي بن سهل صوفي اصفهاني، تهي دستان و صوفيان را انفاق و احسان همي کرد. قضا را روزي گروهي از ايشان بنزد وي شدند و او را مالي نبود.
بنزد دوستي رفت و از او مالي خواست که صرف ايشان کند. مرد درهمي چند بوي داد و عذر خواست که مشغول ساختن بنائي ام که مخارج فراوان دارد. مرا معذور دار.
شيخ وي را گفت: مخارج بنايت چند است؟ گفت: شايد بپانصد درهم رسد. شيخ گفت: آن وجه بمن ده تا صرف تهيدستان کنم و در عوض خانه اي به تو در بهشت تسليم کنم. در اين باره با تو پيمان همي کنم و همي نويسم.
مرد گفت: اي ابوالحسن: من هرگز تو خلاف و دروغ نشنيده ام. اين است که اگر ضمانت آنچه گفتي بر عهده گيري آن کنم که تو گوئي. گفت: کنم و سپس بنوشت که خانه اي در بهشت بسود او برعهده ي وي است.
مرد پانصد درهم را بداد و خط بستد و وصيت کرد که هرگاه بميرد آن نوشته در کفنش نهند. مرد همان سال بمرد و نزديکانش بوصيتش عمل کردند.
تا اين که شيخ روزي به مسجد شد تا نماز بامداد بگذارد. آن نامه را در محراب يافت که بر پشتش با خطي سبز رنگ نوشته بودند ضمانت از عهده ي تو برداشتيم و خانه را به بهشت به صاحبش تسليم کرديم آن نامه مدتي نزد شيخ بود و با آن بيماران اصفهان و جز آنجا را شفا همي بخشيد.
تا اين که صندوق کتب شيخ که آن نامه در آن بود، دزديده شد. در پاره اي از تواريخ مورد اعتماد ديده ام که شيخ علي بن سهل از معاصران جنيد و شاگردان شيخ محمد بن يوسف بنا بود.
و وقتي جنيد بوي نوشت: از شيخ خويش پرس که کدام کس بر کار خويش غالب است؟ وي از شيخ خويش بپرسيد. وي پاسخ داد: برايش بنويس خداوند بر کار خويش غالب است.
|
|
نويسنده، اين سطور، محمد مشهور به بهاء الدين عاملي که خدا از او درگذرد، گويد: بروزگار اقامتم در اصفهان، شبي بخواب ديدم که بزيارت امام و سرور خويش حضرت رضا (ع) رفته ام و گنبد و ضريح او چون گنبد و ضريح شيخ علي بن سهل بود.
صبح هنگام آن رويا فراموش کردم. فضا را يکي از ياران به بقعه ي شيخ فرود آمد. بديدارش رفتم و پس از آن براي زيارت به مرقد شيخ شتافتم. و چون گنبد و ضريح وي را ديدم، آن رؤيا بخاطرم آمد و اعتقاد من در شيخ افزون شد.
|
|
از سخنان سرور اوصياء - درود خدا بر او باد - است که: برترين عبادات بردباري است و سکوت و انتظار فرج.
|
|
نيز فرمود: بردباري سه گونه است، بردباري بر معصيت کاري، بردباري در طاعت خداوند و بردباري بر مصيبت.
|
|
نيز فرمود: سه چيز از گنجينه هاي بهشتي است، صدقه دادن، کتمان مصيبت و کتمان بيماري.
|
|
نيز فرمود: هر سخني که از ذکر خدا خالي بود، باطل است. و هر سکوتي که خالي از انديشه بود خطا است و هر نگاهي که در آن اعتباري نبود، نارواست.
|
|
نيز فرمود: خنداني که بگناه خويش اقرار دارد نيک تر از گرياني است که با تکيه بخداوند از خشم او نينديشد.
|
|
نيز فرمود: دنيا گذرگاه است و آخرت جايگاه. هان خدايتان رحمت کناد از گذرگاهتان براي جايگاهتان توشه برگيريد. و پرده ي گناهان خويش بر آن کس که از همه ي رازهايتان آگاه است نيز مدريد.
پيش از آن که جسمتان از اين دنيا رود، دل خود از آن بيرون بريد. چرا که شما براي زيستن در عقبي خلق شده ايد و زنداني دنيائيد.
|
|
هنگامي که کسي ميرد، فرشتگان پرسند، چه پيش فرستاده است؟ و مردمان گويند، چه باز پس نهاده است. خداوند پدرانتان را رحمت کناد، از آنچه داريد چيزي پيش فرستيد تا بکارتان آيد و تمام را باز پس مگذاريد که زيانتان رساند. دنيا چونان زهر است. کسي آن را خورد که نشناسدش.
|
|
حکيمي چنين دعا ميکرد: خداوندا ما را شايستگي بازگشت بدرگاه خويش بخش و نيز اهليت تکيه و تقرب بتو.
پروردگارا رفتن از اين خانه تنگ و فضاي محدود و جايگاه بي ارزش و انباشته از غم و خالي از راحت و سود و غنيمت را به قرب خود بر ما آسان فرماي، بر آن جا که خود فرموده اي في مقعد صدق عند مليک مقتدر.
همان جا که ساکنانش چنام رامش يابند که گويند: الحمد لله الذي اذهب عنا الحزن. خداوندا طمع ما را از مخلوق خويش ببر و دل ما را از ميل به غير خود برکن و چشمان ما را از نگريستن به زيبائي هاي دنياي فرودين بفضل و رحمت وجود بزرگوار خود برگردان.
|
|
عيسي (ع) به ياران مي گفت: اي بندگان خداوند، بحق شما را ميگويم که جز با ترک شهوات دنياوي از آخرت بهره اي نبريد. عريان بدنيا آمده ايد و عريان از دنيا خواهيد رفت. در اين فاصله بهوش باشيد تا چه کنيد.
|
|
يکي از وزراء گفته است: شگفت دارم از کسي که برده اي را به مال خود خرد و آزادگان را به عمل نيک نخرد. آن کس که همتش به اندازه ي آن باشد که به شکم مي رساند، بهايش به اندازه ي آن است که از آن خارج مي شود.
|
|
از سخنان معروف کرخي: سخن بنده در زمينه ي کاري که وي را سودي ندهد، باعث بي توفيقي او در درگاه حضرت باري است.
|
|
حکيمي به دوستش نوشت: اما بعد مردمان را به عمل خويش موعظه ده نه بگفتار خويش. از خداوند بقدر قرب او آزرم کن و بقدر قدرتش بر خود بيمناک باش والسلام.
|
|
از سخنان عيسي که بر او و پيامبر او درود بادا: آنکس که گناهي کوچک کند با آنکه گناهي بزرگ مرتکب شود، يکي اند. پرسيدند چگونه چنين است؟ گفت: دليري بر گناه يکي است و آن کس که از دزدي ذرت نگذرد از مرواريد نخواهد گذشت.
|
|
حذيفه بن يمان رضي الله عنه کسي را گفت: خواهي که بر مردمان بد پيروز شوي؟ گفت: بلي. گفت: پيروز نخواهي شد مگر آن که بدتر از آن ها شوي.
|
|
فيثاغورث را گفتند: کدام کس از دشمني مردم به سلامت ماند؟ گفت: آن کس که خير و شر از او سر نزند. گفتند: چگونه؟
گفت: از آن رو که اگر خير از او سرزند، شروران با وي دشمني کنند و اگر شر از او سرزند، اخيار به دشمني با او برخيزند.
|
|
انوشيروان هنگامي که سير نگشته بود از غذا دست مي کشيد و مي گفت: آنچه را که خوش داريم رها مي کنيم تا گرفتار آنچه ناخوش مي داريم، نشويم.
|
|
از امثال عرب و داستانهائي که از زبان حيوانات گفته اند، سگي، سگي را ديد که گرده اي نان به دهان داشت. گفت: اين گرده چقدر بد و ناگوار است.
سگي که آن گرده بدهان داشت. گفت: خدا اين گرده را لعنت کند و نيز کسي را که پيش از آن که بهتر از آن يابد، آن را رها کند.
|
|
يکي از بزرگان صوفيه را گفتند: چگونه اي؟ گفت: بر ديروزم افسوس خوارم و از امروزم ناخوشنود و بر فردايم بدگمان.
|
|
حکيمي گفت: هر کرا ديدم، ويرا نيک تر از خود پنداشتم. چرا که حال خويش بيقين ميدانم، اما از او بشک اندرم.
|
|
شبلي را پرسيدند: چرا صوفي را ابن الوقت گويند: از آن رو که بر گذشته تاسف نخورد و انتظار آينده نکشد.
|
|
روايت کرده اند که سليمان (ع) گنجشکي را ديد که بماده ي خود مي گفت: چرا خود را از من باز ميداري، در صورتي که اگر خواهم بارگاه سليمان به منقار بردارم و به دريا اندازم.
سليمان (ع) از شنيدن سخن او لبخند زد، سپس آن دو را بنزد خود خواند و بدو گفت: آيا براستي تواني چنان کرد؟ گفت: اي پيامبر خدا! نه، اما گاه شود که مرد خود را در چشم زن خويش آرايد. عاشق را سرزنش نشايد.
سليمان به گنجشک ماده گفت: او که تو را دوست همي دارد، زچه رو خود را از او باز ميداري؟ گفت: او عاشق من نيست، بل مدعي عشق است. چرا که با من، جز من را نيز دوست همي دارد.
سخن گنجشک ماده بر دل سليمان نشست. وي سخت بگريست و چهل روز از مردمان در پرده شد و خداوند را ميخواند که دل وي را براي محبت خويش خالي کند و از آميختن با محبت غير خود باز دارد.
|
|
از خطبه ي پيامبر درود خداند بر او باد: هان مردم! بياد مرگ بيش افتيد. چرا که اگر هنگام تنگدستي بيادش آوريد، آن تنگدستي را بر شما فراخي دهد و اگر هنگام بي نيازي بيادش آوريد، آن بي نيازي در ديدگانتان نامطبوع کند. بي شک، مرگ رشته هاي آرزو از هم بگسلد و گذشت شبان پايان زندگي را آرد.
زندگاني بنده جز دو روز نيست، روزي که بگذشته است و اعمال وي در آن برشمرده اند و بر آن مهر بنهاده، و روزي که بر جاي مانده است و بنده نداند که بدان رسد يا نه. آدمي هنگام مرگ و رفتن به گور خويش، جزاي کردار گذشته ي خويش و ناچيزي مالي که واپس نهاده است مي بيند.
هان مردم! بي نيازي در قناعت است و کفاف روزي در ميانه روي است و رامش در پرهيزگاري و هر کاري را پاداشي است و هر آينده اي نزديک.
|
|