پيش از آن که عشق تو بدل خانه کند، دل من سخت خالي بود و تنها ذکر حق قرارش مي بخشيد
تا آن که اشتياق وي را خواند و دل نيز لبيکش گفت. و ديگرش نبينم که کوي ترا ترک گويد.
اگر دروغ گويم يا آن که بدنيا بغير تو شادمان شوم، اميد که هجرانت مبتلايم کند.
نيز اگر بي تو، چيزي در اين سرزمين ها، چشمم را سوي خود کشد.
اگرم خواهي بوصل رسان و گرم خواهي به هجران مبتلا دار. دل من جز ترا نشايد.
|
|
زماني گوسفنداني به غارت گرفته، با گوسفندان مردم کوفه آميخت. يکي از زاهدان از خوردن گوشت خودداري کرد و پرسيد: ميش چند سال زنده مي ماند؟ گفتند: هفت سال. وي هفت سال لب به گوشت نزد.
|
|
سليمان بن داود (ع) وصيت کرد: جز طعام نيکو مخوريد و جز کلام نيکو مگوئيد.
عابدي گفت: اگر يک قرص نان حلال بدست آورم، بسوزانمش و گردش کنم تا بيماري خويش با آن درمان سازم.
|
|
شيخ جنيد به شيخ علي بن سهل اصفهاني نوشت: از مراد خويش ابوعبدالله محمد بن يوسف بناپرس: که بر مراد خويش کامرواست؟ وي پرسيد و شيخ پاسخ داد: والله غالب علي امره.
|
|
از سخنان سمنون محب است که: اولين گام وصال حق آن است که بنده از نفس خويش دور شود و اولين گام وي در هجران پروردگار آن است که به نفس خويش بپيوندد.
|
|
زشورانگيز خالي گشته حاصل دانه ي اشکم
که مرغ وصل هرگز گرد دام من نمي گردد
چنان زهر فراقي ريختي در ساغر جانم
که مرگ از تلخي آن گرد جان من نمي گردد
غم زمانه خورم يا فراق يار کشم
به طاقتي که ندارم، کدام بارکشم؟
بگذشت بهار و وانشد دل
اين غنچه مگر شکفتني نيست؟