اي کرده به علم مجازي خوي
نشنيده ز علم حقيقي بوي
سرگرم به حکمت يوناني
دلسرد ز حکمت ايماني
در علم رسوم گرو مانده
نشکسته ز پاي خود اين کنده
بر علم رسوم چو دل بستي
بر اوجت اگر ببرد، پستي
يک در نگشود ز مفتاحش
اشکال افزود ز ايضاحش
ز مقاصد آن، مقصد ناياب
ز مطالع آن، طالع در خواب
راهي ننمود اشاراتش
دل شاد نشد ز بشاراتش
محصول نداد محصل آن
اجمال افزود مفصل آن
تا کي ز شفاش، شفا طلبي
وز کاسه زهر، دوا طلبي؟
تا چند چون نکبتيان ماني
بر سفره چرکن يوناني
تا کي به هزار شعف ليسي
ته مانده کاسه ابليسي؟
سؤرالمؤمن، فرموده نبي
از سؤر ارسطو چه مي طلبي؟
سؤر آن جو که به روز نشور
خواهي که شوي با او محشور
سؤر آن جو که در عرصات
ز شفاعت او يابي درجات
در راه طريقت او رو کن
با نان شريعت او خو کن
کان راه نه ريب در او نه شک است
و آن نان نه شور و نه بي نمک است
تا چند ز فلسفه ات لافي
وين يابس و رطب به هم بافي؟
رسوا کردت به ميان بشر
برهان ثبوت «عقل عشر»
در سر ننهاده، بجز بادت
برهان «تناهي ابعادت »
تا کي لافي ز «طبيعي دون »
تا کي باشي به رهش مفتون؟
و آن فکر که شد به هيولا صرف
صورت نگرفت از آن يک حرف
تصديق چگونه به اين بتوان
کاندر ظلمت، برود الوان
علمي که مسائل او اين است
بي شبهه، فريب شياطين است
تا چند دو اسبه پي اش تازي
تا کي به مطالعه اش نازي؟
وين علم دني که تو را جان است
فضلات فضايل يونان است
خود گو تا چند چو خرمگسان
نازي به سر فضلات کسان!
تا چند ز غايت بي ديني
خشت کتبش بر هم چيني؟
اندر پي آن کتب افتاده
پشتي به کتاب خداداده
ني رو به شريعت مصطفوي
ني دل به طريقت مرتضوي
نه بهره ز علم فروع و اصول
شرمت بادا ز خدا و رسول
ساقي! ز کرم دو سه پيمانه
در ده به بهائي ديوانه
زان مي که کند مس او اکسير
و «عليه يسهل کل عسير»
زان مي که اگر ز قضا روزي
يک جرعه از آن شودش روزي
از صفحه خاک رود اثرش
وز قله عرش رسد خبرش