اي که هستي، روز و شب، جوياي علم
تشنه و غواص، در درياي علم
رفته در حيرت که حد علم چيست؟
از کتب، آيا کدامين خواندني است؟
هر کسي، نوعي از آن را رو کند
علم بر وفق طبيعت، خو کند
آن يکي گويد: حساب و هندسه
جمله وهم است و خيال و وسوسه
و آن دگر گويد که: هان، علم اصول
فديه باشد بر خدا و بر رسول
کاش، حد علم را دانستمي
تا از اين تشويش و حيرت رستمي
گر تو را مقصود، علم مطلق است
حد آن، نزد قديم بر حق است
علم مطلق، بي حد و بي منتهاست
حد بي حد باز بي حد را سزاست
ور بود مقصود تو اي حق پرست
حد علمي کان کمال انفس است
علم، آن باشد که بنمايد رهت
علم، آن باشد که سازد آگهت
علم، آن باشد که بشناسي به وي
لطف و فيض قادر و قيوم و حي
پس بداني، قدرت بي حد او
فيض و جود و نعمت بي عد او
آن به تعظيم آردت، بي اختيار
وين کند در جمله حال اميدوار
بي تصنع، حب خود در دل کند
بي تکلف، بر عمل مايل کند
چون ز روي شوق، کردي بندگي
آن زمان، داري نشان زندگي
آنکه در طاعت، دلش افسرده است
گر به ظاهر زنده، باطن مرده است
قوم جهال ار عبادت مي کنند
بيشتر، از روي عادت مي کنند
يا عوامي را، به خود داعي بود
يا براي دنيوي، ساعي بود