خوشست پيري اگر مانده بود جان جواني
            ولي ز بخت بد از من نه جسم ماند و نه جاني
         
        
            چو من به کنج رياضت خزيده را چه تفاوت
            کزان کرانه بهاري گذشت يا که خزاني
         
        
            وداع يار بياد آر و اشک حسرت عاشق
            چو ميرسي به لب چشمه اي و آب رواني
         
        
            دهان غنچه مگر بازگو کند به اشارت
            حکايت دل تنگي به چون تو تنگ دهاني
         
        
            به صحت و به امان زنده اند مردم دنيا
            منم که زنده ام اما نه صحتي نه اماني
         
        
            شعيب جلوه سينا جهيز دختر خود کرد
            خدا چه اجرت و مزدي که مي دهد به شباني
         
        
            چه دلبخواه به غير از تو باشد از توندانم
            که آنچه فوق دل و دلبخواه ماست تو آني
         
        
            تو شهريار نبودي حريف عهد امانت
            ولي به مغز سبک مي کشي چه بار گراني