نفسي داشتم و ناله و شيون کردم
بي تو با مرگ عجب کشمکشي من کردم
گرچه بگداختي از آتش حسرت دل من
ليک من هم به صبوري دل از آهن کردم
لاله در دامن کوه آمد و من بي رخ دوست
اشک چون لاله سيراب به دامن کردم
در رخ من مکن اي غنچه ز لبخند دريغ
که من از اشک ترا شاهد گلشن کردم
شبنم از گونه گلبرگ نگون بود که من
گله زلف تو با سنبل و سوسن کردم
دود آهم شد اشک غمم اي چشم و چراغ
شمع عشقي که به اميد تو روشن کردم
تا چو مهتاب به زندان غمم بنوازي
تن همه چشم به هم چشمي روزن کردم
آشيانم به سر کنگره افلاک است
گرچه در غمکده خاک، نشيمن کردم
شهريارا مگرم جرعه فشاند لب جام
سال هابر در اين ميکده مسکن کردم