تا کي چو باد سربدواني به واديم
            اي کعبه مراد ببين نامراديم
         
        
            دلتنگ شامگاه و به چشم ستاره بار
            گويي چراغ کوکبه بامداديم
         
        
            چون لاله ام ز شعله عشق تو يادگار
            داغ ندامتي است که بر دل نهاديم
         
        
            مرغ بهشت بودم و افتادمت به دام
            اما تو طفل بودي و از دست داديم
         
        
            چون طفل اشک پرده دري شيوه تو بود
            پنهان نمي کنم که ز چشم اوفتاديم
         
        
            فرزند سرفراز خدا را چه عيب داشت
            اي مادر فلک که سيه بخت زاديم
         
        
            بي تار طره هاي تو مرهم گذار دل
            با زخمه صبا و سه تار عباديم
         
        
            در کوهسار عشق و وفا آبشار غم
            خواند به اشک شوقم و گلبانک شاديم
         
        
            شب بود و عشق و وادي هجران و شهريار
            ماهي نتافت تا شود از مهر هاديم