شماره ٢

تا لواي حيدري بر طارم خضرا زدند
کوس عزش بر فراز عالم اعلا زدند
تا که در خلوت سراي لي مع الله شد مقيم
ساکنان حضرتش زان دم ز او ادنا زدند
جود او مفتاح موجودات کردند آنگهي
قفل حيرت بر دهان نطق هر گويا زدند
سرفرازان در هواي خاک پايش همچو ما
از سر همت قدم بر تارک دريا زدند
پادشاهان از براي حشمت هر دو جهان
سکه دولت به نامش بر رخ زرها زدند
عارفان تا نکته اي خواندند از اسرار او
طعنه ها بر گفته هاي بوعلي سينا زدند
لمعه اي از آفتاب ذوالفقارش شد پديد
عارفان تمثيل نورش بر يد و بيضا زدند
حکم و فرمانش به نام انما کردند نشان
يرلغ توقيع آل آلش از طاها زدند
مقصد و مقصود عالم اوست و ابن عم او
اين ندا روز ازل در گوش هوش ما زدند
نفس خيرالمرسلين است و ولي کردگار
لافتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار
مسند ملک ولايت در حقيقت آن اوست
در حريم عصمتش روح القدس دربان اوست
هر کسي از گنج سلطاني نوائي يافتند
نقد گنج کنت کنزا نزد سيد آن اوست
حق تعالي وصف او فرمود در قرآن تمام
هفت هيکل هر که خواند آيتي در شأن اوست
حاکم است او در ولايت اوليا او را مريد
شاه عالم خوانمش هر کو علي سلطان اوست
يافته حکم خلافت از خدا و مصطفا
هر چه هست از جزو و کل بنوشته در فرمان اوست
روح اعظم جان عالم عقل کل از جان و دل
در امامت اين امام انس و جان جانان اوست
گر چه عالم از عطاي نعمت الله منعم اند
نعمت الله نعمتي شايسته از احسان اوست
نفس خيرالمرسلين است و ولي کردگار
لافتي الا علي لاسيف الا ذوالفقار
نور چشم عالمش خوانم علي مرتضا
محرم راز رسول و ابن عم مصطفا
گوهر درياي عرفان بحر علم و کان جود
رهنماي ره روان و پيشواي اتقيا
هاديي کز نسل او مهدي هويدا مي شود
شايد ار گويند او را اهل حق نور هدا
از ولاي او ولايت يافته هر کو ولي است
رو موالي شو که اين است اعتقاد اوليا
دوستدار خاندان باش و محب اهل بيت
تابع دين محمد باش از بهر خدا
نيست مؤمن هر که دارد با علي يک مو خلاف
يار مؤمن شو چو ما و تابع آل عبا
از محبت آفتابي بر دل ما تافته
مي نمايد نور او آئينه گيتي نما
نفس خيرالمرسلين است و ولي کردگار
لافتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار