منم که همت من جز خدا نمي جويد
خوش است همت عالي که باد پاينده
مرا به سايه طوبي چه التفات بود
چو هست سايه من آفتاب تابنده
هزار مطرب عشاق را نوازم ساز
چو ساز من بنوازد به لطف سازنده
تراست ديني و عقبي مراست حضرت او
تراست خطه دارا مراست دارنده
به نور طلعت او روشن است ديده ما
چه جاي روشني آفتاب تابنده
به روي ما در ميخانه را گشادند باز
ببين تو مرحمت حضرت گشاينده
به لطف خود به کرم ساز بينوا بنواخت
بيا و گوش کن آواز آن نوازنده
اگر يکي به هزار آينه نمايد روي
هزار رو بنمايد يکي نماينده
سزد که شاه جهاني مرا غلام بود
از آنکه سيد خود را به جان شدم بنده