شماره ٩١
در خرابات رند سرمستيم
عاشقانه مدام مي پايم
نظري کن که نزد اهل نظر
در دويي نور عين يکتايم
خم مي گير و بر سر من ريز
کيسه زر به ريز در پايم
از خدا خوش فراغتي خواهم
تا زماني از او بياسايم
غير او در نظر نمي آيد
چون به نور خداي بينايم
از صفات کمال حضرت او
جوهر ذات خويش بنمايم
هر چه خواهي ز گنج سلطاني
سيدانه به بنده بخشايم