بر در غير مي روي حيف است
به عدم مي روي چه آري هيچ
اي که گوئي که سيم و زر دارم
چون بميري بگو چه داري هيچ
عمر عاشق خوش است با معشوق
عمر بي او اگر گذاري هيچ
اي که گوئي که مانده اي صد سال
نفسي چند مي شماري هيچ
اين همه علم کرده اي تحصيل
باز فرما که در چه کاري هيچ
بزم عشق است و عاشقان سرمست
گر تو از عقل در خماري هيچ
روز و شب بندگي سيد کن
غير ازين کار کار داري هيچ