ز ذوق خود ترا آگاه کردم
بهانه آفتاب و ماه کردم
دويي بگذر تا باشي يگانه
مراد ما يکي ديگر بهانه
درآ در حلقه رندان سرمست
ترا گر ميل ذوق عارفان هست
فنا شو تا بقا يابي ز باقي
سبو مي کش که يابي لطف ساقي
خرابات است و ما مست خرابيم
چو رندان اوفتاده در شرابيم
ز بحري قطره اي گفتم عيانش
معاني خوشي کردم بيانش
ز شرک خودپرستي گر برستي
به غير از حضرت حق کي پرستي
خيال غير خوابي مي نمايد
همه عالم سرابي مي نمايد
به بزم عاشقان ما گذر کن
دمي در چشم سرمستان نظر کن
طلب کن گنج اسماي الهي
اگر يابي بيابي پادشاهي
اگر اسم و مسما را بداني
به ذوق اين شرح اسما را بخواني