جمله عالم تن است و عشق جان
اسم ظاهر اين و باطن اسم آن
يک مسما دان و اسما صد هزار
يک وجود و صد هزارش اعتبار
صورتش جام است و معني مي بود
گرچه هر دو نزد ما يک شيي بود
دو دو ميدان يک يکي و دو يکي
نيک دريابش که گفتم نيککي
بي وجود او همه عالم عدم
بر وجود جود او عالم علم
عالم از بسط وجود عام اوست
هر چه مي يابي ز جود عام اوست
اويي او ذاتي و مايي ما
عارضي باشد فنا شو زين فنا
مايي عالم نقاب عالم است
بلکه عالم خود حجاب عالم است
جاودان است اين حجاب اي جان من
اي خليل الله من برهان من
وصف عالم با تو مي گويم تمام
تا بداني حال عالم والسلام