در الف نقطه اي است بنهفته
اول و آخر الف نقطه
نقطه اي در الف نموده جمال
الفي در حروف بسته خيال
بي الف ني و بي الف بي ني
الفي بي نقط بود بي ني
قطب عالم چو نقطه پرکار است
دايره گرد او به پرگار است
مظهر اسم اعظمش خوانم
بلکه خود اسم اعظمش دانم
او ادل دلايل است به حق
واقف است از مقيد و مطلق
عارفاني که علم مادانند
صفت و ذات اسم را خوانند
لفظ الله اسم اسم وي است
آن يکي گنج و اين طلسم وي است
کل شيي له کمرآت
وجهه کلها مسوات
ليس بيني و بينه بين
هو في العين لاتقل اين
عين وحدت ظهور چون فرمود
بحر در قطره رو به ما بنمود
گر هزار است ور هزار هزار
اول او يکي بود بشمار
آينه صد هزار مي بينم
در همه يک نگار مي بينم
بلکه يک آينه بود آنجا
صور مختلف در او پيدا
کون کوني يکون من کونه
عين عيني بعينه عينه
يک شراب است و جام رنگارنگ
رنگ بي رنگ مي دهد نيرنگ
رنگ بي رنگ جام وي باشد
وين عجب بين که جام مي باشد
هر کجا ساغري است مي دارد
جان سرمست ذوق وي دارد
آن يکي کوزه اي ز يخ برداشت
کرد پرآب و يکزمان بگذاشت
چون هوا ز آفتاب گرمي يافت
گرميش بر وجود کوزه بتافت
آب شد کوزه کوزه شد با آب
اسم و رسم از ميانه شد درياب
اول ما چو آخر ما شد
قطره درياست چون به دريا شد
قطره و موج و بحر و جو آبند
عين ما را به عين ما يابند
نقد گنجينه قدم مائيم
گرچه موجيم عين درياييم
آب در هر قدح که جا گيرد
در زمان رنگ آن انا گيرد
گرنه آب است اصل گوهر چيست
جوهر گوهر منور چيست
همه عالم چو گوهري درياب
عين او بين و جوهري درياب
چيست عالم به نزد درويشان
پرده دار حقيقت ايشان
آن حقيقت که اول همه اوست
صورتش عالم است و معني دوست
گنج و گنجينه و طلسم نگر
عين ذات و صفات و اسم نگر