نقش رويش خيال تا بسته
خوبتر زاين خيال نابسته
جلوه داده جمال معني را
صورتي در خيال تا بسته
رو نموده ربوده دل از ما
زلف بگشوده و قبا بسته
آفتابي که ديده بسته نقاب
يا مهي برقع از حيا بسته
بند روبند بسته و عشقش
عقل را دست بر قفا بسته
در ميان است و خلق از او به کنار
نور چشم است و ديده ها بسته
هندوي زلف او به عياري
چين گرفته ره ختا بسته
جاي خود کرده در سراچه چشم
پرده ديده از هوا بسته
آمده مست و جام مي بر دست
هاي و هوئي در اين سرا بسته
با خدا عهد بسته ام به خدا
نشکنم عهد با خدا بسته
ساقيا در مبند و در بگشا
نبود در بر آشنا بسته
اين نظر بين که پادشه کمري
بر ميان من گدا بسته
عشق او بسته هر کسي به کسي
نعمت الله بخويش وابسته