سالها در سفر به سر گشتيم
عاشقانه به بحر و بر گشتيم
تا ببينيم نور ديده خود
پاي تا سر همه نظر گشتيم
عاشق و مست لاابالي وار
در پي دوست دربدر گشتيم
گرد بر گرد نقطه وحدت
همچو پرگار پي سپر گشتيم
ظاهر و باطن جهان ديديم
معني خاص هر صور گشتيم
بي خبر طالبي همي بوديم
تا که از خويش با خبر گشتيم
کشتگان بلاي غم بوديم
زنده و شادمان دگر گشتيم
پا نهاديم بر سر کونين
در همه حال معتبر گشتيم
يار ما بود عين ما به يقين
ما بدين معرفت سمر گشتيم
او شکر بود و جان ما چون گل
ما به هم همچو گل شکر گشتيم
آفتاب جمال او ديديم
باز تابنده چون قمر گشتيم
غرقه اندر محيط عشق شديم
واصل مخزن گهر گشتيم
نعمت الله را عيان کرديم
عين توحيد را بصر گشتيم