نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
کتابخانه فارسی
/
ديوان شاه نعمت الله ولي
/
قصيده ها و ملحقات
/
استقبال از غزل مولوي (از کليات شمس تبريزي)
استقبال از غزل مولوي (از کليات شمس تبريزي)
مولوي:
داد جاروبي به دستم آن نگار
گفت ازين دريا برانگيزان غبار
باز آن جاروب در آتش بسوخت
گفت ازين آتش تو جاروبي برآر
شاه:
عقل جاروبت نگار آن پير کار
باطنت دريا و هستي چون غبار
آتش عشقش چو سوزد عقل را
باز جاروبي ز عشق آيد به کار
مولوي:
کردم از حيرت سجودي پيش او
گفت بي ساجد سجودي خوش برآر
آه بي ساجد سجودي چون بود
گفت بيچون باشد و بي چارچار
شاه:
عقل لاي نافيه ميدان همي
عشق اثبات حق است اي يار غار
سجده بي ساجد نداني چون بود
يعني بي هستي ساجد سجده آر
مولوي:
گردنم را پيش کردم گفتمش
ساجدي را سر ببر با ذوالفقار
تيغ تا او بيش زد سر بيش شد
تا برست از گردنم سر صد هزار
شاه:
گردنم يعني سر هستي بود
تيغ تيز عشق باشد ذوالفقار
چون سر هستي به بريد از بدن
معرفت شد آشکارا صد هزار
مولوي:
اي مزاجت سرد کو طاس دلت
اندرين گرمابه تا کي زين قرار
برشو از گرمابه و گلخن بمان
جامه برکن بنگر آن نقش و نگار
شاه:
گر فسرده نيستي برخيز گرم
ترک صورت کن به معني کن گذار
طاس دل برکن ازين حمام تن
سوي باغ جان خرام اي باوقار
مولوي:
تا ببيني نقشهاي بي حساب
تا ببيني رنگهاي لاله زار
آب و خاک از نور او روشن شده
جان بتازيده بترک و زنگبار
شاه:
از حجب بيرون خرامد بي حجاب
رونق گلزار و جان لاله زار
لاله زار و نقشهاي بي حساب
از تجلي باشد اي صاحب و قارچ
مولوي:
شرق و مغرب چيست اندر لامکان
گلخن تاريک و حمامي بکار
شش جهت حمام و روزن لامکان
بر سر از روزن جمال شهريار
شاه:
خلوت دل لامکان است از يقين
روزنش جان است و جانان شهريار
گلخن تاريک نفس شوخ تست
چيست حمام اين تن ناپايدار
مولوي:
من چراغ هر سرم همچون فتيل
جمله را اندر گرفته از شرار
شمعهاي سر شده سرهاي ما
شرق و مغرب را گرفته در قطار
شاه:
چون گذر کردي از اين و آن به عشق
جامه در پوش از صفات ذات وار
باز چون همرنگ و بوي او شدي
يار خود بيني نگار هر نگار
مولوي:
شب گذشت و قصه ام کوته نشد
اي شب و روز از حديثت شرمسار
شاه شمس الدين تبريزي که من
مستم از حالش به قالش در خمار
شاه:
سيد ملک وجودم لاجرم
آنچه پنهان بود کردم آشکار
درباره نوسخن