واقف به اسرار عالم

رندان باده نوش که با جام همدمند
واقف ز سر عالم و از حال آدمند
حقند اگرچه خلق نمايد خلق را
بحرند اگرچه در نظر ما چو شبنمند
دانندگان حضرت ذاتند بذات او
آئينه صفات خدا و اسم اعظم اند
پيشند از ملائک و بيش اند از بشر
گرچه گم اند در خود و از هر کمي کم اند
ظاهر به هر مظاهر و باطن ز عقل و وهم
آخر بصورتند و به معني مقدمند
مستان دردخواه و رندان دردمند
و اين طرفه بين که در دل ريشم چو مرهمند
باقي لايزالي و فاني لم يزل
هستند و نيستند و سخن گوي و ابکمند
معشوق و عاشقند و مي و جام و جسم و جان
از جام باز رسته و آسوده از جمند
روح الله اند در تن مردم چو جان روان
مرده کنند زنده چو عيسي مريمند
نوشند مي ز جام غم انجام ما مدام
شادي روي ساقي و از خلق بي غمند
جمعند عاشقانه و با دوست روبرو
گرچه چو زلف يار پريشان و در هم اند
شمعند و روشنند که قايم ستاده اند
سروند و دور نيست اگر در چمن چمند
در عاشقان به چشم حقارت نظر مکن
زيرا که نزد حضرت عزت مکرمند
نقش نگين خاتم و ختم رسالتند
نقد خزانه ملک و عين خاتمند
سلطان کاينات و غلامان سيدند
مخدوم انس و جن و سرافراز عالمند