عمر بي عشق

عمر بي عشق مي گذاري هيچ
حاصل از عمر خود چه داري هيچ
ماسوي الله طلب کني شب و روز
به عدم مي روي چه آري هيچ
در دو عالم بجز يکي نبود
اين عددها که مي شماري هيچ
گر يکي را هزار بشماري
جز يکي را که مي شماري هيچ
دنيي و آخرت رها کردي
آري آري چه مي گذاري هيچ
يار کز جور يار بگريزد
باشد آن يار هيچ و ياري هيچ
در ميان است يار ما با ما
ور تو اي دوست برکناري هيچ
جان به جانان سپار و منت دار
ور به منت همي سپاري هيچ
ور خماري و مي نمي نوشي
باز فرما که در چه کاري هيچ
همه عالم حقيقتا ديدم
نيست خود غير ذات باري هيچ
خم ما خوش به ذوق مي جوشد
ور تو انگور مي فشاري هيچ
با سخن هاي مير ترکستان
چه بود گفته بخاري هيچ
ما حريف محمديم امشب
گر تو با نوگل تتاري هيچ
نعمت الله را کني انکار
منکر شاه و شهرياري هيچ