از نور روي اوست که عالم منور است
حسني چنين لطيف چه حاجت به زيور است
سلطان چاربالش و هفت طاق و نه رواق
بر درگه رفيع جلالش چو چاکر است
زوج بتول باب امامين مرتضا
سردار اوليا و وصي پيمبر است
مسند نشين مجلس ملک ملايکه
در آرزوي مرتبه و جاه قنبر است
هر ماه ماه نو به جهان مژده مي دهد
يعني فلک ز حلقه به گوشان حيدر است
اسکندر است بنده او از ميان جان
چوبک زن درش به مثل شاه قيصر است
گيسو گشود و گشت معطر دماغ روح
رو را نمود و عالم از آن رو منور است
جودش وجود دارد به عالم از آن سبب
عالم به يمن جود وجودش مصور است
هر قطره اي ز فيض محيط ولايتش
صد چشمه حيات و دوصد حوض کوثر است
نزديک ما خليفه برحق امام ماست
مجموع آسمان و زمينش مسخر است
مداح اهل بيت به نزديک شرع و عقل
دنيا و آخرت همه او را ميسر است
لعنت به دشمنان علي گر کني رواست
ميکن مگو که اين سخني بس مکرر است
گويي که خارجي بود از دين مصطفا
خارج مگو که خارجي شوم کافر است
هر مؤمني که لاف ولاي علي زند
توقيع آل آل به نامش مقرر است
با دست جود او چه بود کان مختصر
با همتش محيط سرايي محقر است
او را بشر مخوان تو که نور خداست او
او ديگر است و حالت او نيز ديگر است
طبع لطيف ماست که بحري است بيکران
هر حرف از اين سخن صدفي پر ز گوهر است
هر بيت ازين قصيده که گفتم به عشق دل
مي خوان که هر يکي ز يکي خوب و خوشتر است
سيد که دوست دار رسول است و آل او
بر دشمنان دين محمد مظفر است