برو اي خواجه غافل از اين دنيا چه مي جوئي
چو بيدردي دواي دل ز بودردا چه مي جوئي
دکان را کرده اي ويران و مايه داده اي بر باد
زيان کردي و سودي نه از اين سودا چه مي جوئي
اگر تو آب رو جوئي درآ در بحر ما با ما
چو آب رو ز ما يابي دگر از ما چه مي جوئي
در اين خلوت سراي دل نگنجد غير او ديگر
چو غيري نيست در عالم تو غيري را چه مي جوئي
زدي نقش خيالي ماند، حالي روز امروز است
غنيمت دان و دريابش تو از فردا چه مي جوئي
به چشم مست ما بنگر که نور سيدم بيني
نظر کن ديده بينا ز نابينا چه مي جوئي