به چشم مست ما بنگر که نور روي او بيني
همه عالم به نور او اگر بيني نکو بيني
خيالي نقش مي بندي که اين جان است و آن جانان
بود اين رشته اي يکتو وليکن تو دوتو بيني
درآ با ما درين دريا و با ما يک دمي بنشين
که آب روي ما يابي و دريا سوبسو بيني
ز سوداي سر زلفش پريشان است جان و دل
اگر زلفش بدست آري پريشان مو به مو بيني
بيا آئينه اي بستان و روي خود در او بنماي
که محبوب و محب خود نشسته روبرو بيني
مرا گوئي که غير او توان ديدن معاذالله
چو غيرش نيست در عالم بگو تو غير چو بيني
به جان سيد رندان که من او را به او ديدم
اگر چشمت بود روشن تو هم او را به او بيني