اي از جمال رويت نقش جهان خيالي
وي ز آفتاب حسنت هر ذره اي مثالي
از چشم پر خمارت هر گوشه نيم مستي
وز لعل شکرينت در هر طرف زلالي
دارم هوا که گردم خاک در سرايت
اين دولت ار بيابم ما را بود کمالي
صوفي و کنج خلوت، رند و شرابخانه
هر يک بجست و جوئي باشند و ما به حالي
در خلوت سرايت جان خواست تا درآيد
گفتم مرد مبادا يابد ز تو ملالي
سيد خيال رويت پيوسته بسته با دل
اي جان من که دارد خوشتر ازين خيالي