در دو عالم جز يکي دانيم نه
غير آن يک را يکي خوانيم نه
گر خيال غير آيد در نظر
نقش او بر ديده بنشانيم نه
عشق جانان روز و شب در جان بود
يک نفس بي عشق جانانيم نه
عشقبازي آيتي در شأن ماست
عاقلي را نيک مي دانيم نه
اعتقاد ماست به رندان تمام
منکر احوال مستانيم نه
چشم ما روشن به نور روي اوست
بر خيال غير حيرانيم نه
درد دردش همچو سيد مي خوريم
در پي دارو و درمانيم نه