من روح نازنينم در کالبد دميده
من سافر غريبم از ملک جان رسيده
مست الست عشقم جام بلي به دستم
در خلوتي نشستم با دلبر آرميده
در کنج جان مقيمم با اهل دل نديمم
فارغ ز خوف و بيمم اي نور هر دو ديده
خورشيد جسم و جانم نور مه روانم
شهباز لامکانم از آشيان پريده
من ناظر خدايم منظور کبريايم
هم شاه و هم گدايم ديده چو من نديده
فرزند عشق يارم پرورده نگارم
چون گل شکر من و او هستيم پروريده
چون نور لطف اويم جز لطف او نگويم
هر نکته اي که گويم او گفته او شنيده
در گوشه يقينم با دوست همقرينم
ايمن ز کفر و دينم از اين و آن بريده
مطلوب طالبانم معشوق عاشقانم
هم سيد زمانم خط بر خودي کشيده