خوش نقش خيالي است که بستيم به ديده
خود خوشتر از اين نقش نبستيم به ديده
در نقش سراپرده اين ديده نظر کن
کان نقش نگاري است که در ديده پديده
گفتم که لبت بوسه دهم گفت ببوسش
شيرين تر از اين قول که گفته که شنيده
در کوي خرابات مغان مست خرابيم
از درد سر زاهد مخمور رهيده
با ساقي سرمست حريفيم دگربار
يک جام شرابي به دو صد جان بخريده
ديشب ز در خلوت ما شاه درآمد
مهمان عزيزي است که از غيب رسيده
خلق حسن و خلق حسيني است که دارد
چون سيد ما کيست به اخلاق حميده